روز سوم به نام حق

من نه فمنیستم نه از مردها بدم میاد اما ازهر کسی که بخواد تو کار خدا دخالت کنه بدم میاد  این داستان رو یه دوستی فرستاد تا بخونم منم می ذارمش اینجا تا شما بخونین

هوا گرفته است ؛ خورشید پشت ابرهاست ؛ شاید پنهان شده ؛ یادم است در کودکی
همه ی خورشیدهای نقاشی هایم زن بودند ؛ خورشید خانوم ؛ پس خورشید بانو پنهان شده . جایی
شبیه بیابان ؛ صحراست یا یک روستای دور افتاده ؛ نمی دانم در ایران است یا پاکستان
؛عربستان یا افغانستان و یا هر جهنم دیگری ؛ بهتر که نمی دانم کجاست ! مردمانش که
شبیه خودمان هستند مخصوصآ مردهایش با آن ریشهای طالبانیشان ؛ تعدادی زن و مرد
همه با چهره ای بی تفاوت و ساکن ایستاده اند به تماشا . زن را آوردند با ماشینی که
شبیه آمبولانس است ؛ می پرسم : حتمآ ترسیده ؛ می گویم : احمق تو بودی
نمی ترسیدی ؟ چه احساس نفرت انگیزی دارم ؛ مگر نه اینکه من هم مقصرم ؟ آری
مقصرم چون سکوت می کنم ؛ سالهاست خفه شده ام و این سکوت چه لذتی دارد
برای شیطان . او را در یک پارچه سفید شبیه کفن پیچیده اند؛ چرا شبیه ؟ خود
کفن و از روی پارچه پاهایش را بسته اند حتی سرش را هم پوشانده اند ؛ دو مرد
(البته از نوع طالبانی اش ) مشغول حفر زمین هستند؛ گودالی به اندازه ی تن انسان؛
انسان؟ضعیفه؟محکوم؟فاحشه؟ یا هر چیز بد. کارشان که تمام می شود کنار
می روند . او را در گودال می گذارند ؛ تا نیمه تنش در گودال است . خدایم ؛ خدایش
تو کجا هستی؟ نگذار ! تمام کن این درام خونین را . یعنی می شود ؟ چشمان تو
می بیند ؟ می گویند خیانت کرده . می گویند ؛ کسی ندیده ؛ همین که گفته شد
کافیست ! اولین سنگ پرتاب شد ؛ به سرش خورد ؛ خون ؛خون ؛ خون ؛ سرش روی
زمین خم می شود ؛ و سنگهای بعدی ؛ با بر خورد هر سنگ بیشتر تلاش می کند
تلاشی بیهوده برای بیرون آمدن از گودال ذهنهای پوسیده ؛ سنگها پرتاب می شوند
بدون اینکه بدانند؛ تنی دست و پای بسته در زندان جهل فریاد می زند زندگی را
مردم دور تا دورش حلقه زده اند زن و مرد ؛ فریاد های نامفهومی می آید ؛ دشنامش
می دهند ؛ دردناک است زنان نیز سنگش می زنند ؛ در این حلقه ی شیطانی همه
چیز بر ضد اوست . پرتاب می کنند ؛ سنگ پشت سنگ ؛ تمام پارچه خونیست
و پارچه در قسمت سرش بر اثر برخورد سنگ پاره شده ؛ صورتش غرق خون است
؛ موهای تیره اش پیداست ؛ زن سیه چشم شرقی خشم انتقامت را چه کسی در
نطفه کشت ؛ دیگر آرام شده ؛ تکان نمی خورد ؛ جسم بی جانش در زیر تلی از سنگ
پنهان شده ؛ حتی تنش نیز از ما منزجر است . اشکهایی که هیچگاه دوستشان
نداشتم دوباره می آیند و چون همیشه بی موقع ؛ از خودم بدم می آید ؛ با وقاحت
تمام می گویم : کاش مرده باشد ؛ این همه عذاب کافی نیست ؟ و او مرده و بوی
تعفنی که عدل می نامندش جاریست ! و ذهن های بیمار دنبال قربانیان دیگر !!!
***
چرا خیانت کرده ؟ مهم نیست ! مهم اینست : که ضعیفه ای خیانت کرده ! ما
مجازاتش می کنیم ! و زمین را از وجود فاحشه ای پاک می کنیم ! عدل اینست و
خدا از ما راضیست و به ما در بهشت حوری تقدیم می کند !!!! و آن حوری هم
ضعیفه ایست البته از نوع ملکوتی اش ! و آنجا هم ما قانون داریم ؛ حوری اگر خیانت
کرد سنگسارش می کنیم و ما خود مردیم ؛ مرد ؛ جنس برتر !!! و خدا نیز می داند
پس هر چقدر دلمان خواست ظلم می کنیم ؛ ما لطف می کنیم به زنان و آنان را
روی همسرمان که دیگر زیبا و جوان نیست صیغه می کنیم و این خیانت نیست
ما به آنها لطف می کنیم !!! آخر در این مملکت زن ستیز هر چقدر که ما خودمان را
می کشیم برای تولد فرزند پسر اما باز توازن بهم خورده و تعداد زنان زیاد شده
(البته به دروغ مثل تمامی آمارها) پس فتوا می دهیم فقط و فقط به خاطر لطف به
زنان و نه به خاطر هوس بازی خودمان ؛ فتوا می دهیم : که صیغه در چنین شرایطی
حکم کلید بهشت را برای آقایان دارد چون زنان را از بی شوهری و فساد نجات
می دهد و ما پاکیم و زن شیطان است و من حالم از هر چی عدل مردسالارانه بهم
می خورد و من هیچ احساسی نسبت به این جامعه و یا بهتر بگویم جنگلی که در آن
برادران به اصطلاح دینی ام تمام تنم را با نگاه های هرزه شان سانت می کنند ندارم


 

نظرات 7 + ارسال نظر
kourosh چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:35 ب.ظ http://vafadar.co.sr

نمیدونم والا..

سبا چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:56 ب.ظ http://roshantab.persianblog.com

حالم بهم می خورد از این طرز تفکر بیمار....فقط خدارو شکر که قیامتی در کار است وگرنه دق می کردیم از این همه ستم ٬ نه؟!

سانچو چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:12 ب.ظ http://lastword.blogsky.com

از این اتفاقا تو افغانستان زیاد اتفاق می افته عادی است

غریبه آشنا پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:50 ق.ظ http://hiva83.blogsky.com

آخه می دونی اگه یه عروسک رو از دست یه بچه بگیری تا حالا دیدی چه جور به تو یا به اون عروسک نگاه می کنه...
البته بعد از کلی گریه کردن...
امیدوارم گرفته باشی چی می گم

هیچ جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:52 ب.ظ http://no-one.blogsky.com

عمرا باورم نمیشه سانچو برای یه همچین پستی اون کامنت رو گذاشته باشه!!! این سانچور که به همه گیر میده که فلان و بیصار، حالا اینها عادی شد؟ واقعا برام عجیبه!!!
همین آدم نماها هستن که باعث شدن امروز مسلمون بعنوان یه آدم وحشی و اسلام بعنوان دین خشونت شناخته بشه.

[ بدون نام ] جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:01 ب.ظ

بابا این نظر من جنجال به پا کرد . من منظورم این نیود که خیلی خوب است . منظورم این بود که اینقدر اتفاق افتاده که دیگه عادی شده

بی بی شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:53 ب.ظ http://bibi20.persianblog.com

با سلام و عرض ادب:از تمامی دوستانی که بدنبال راه حلی برای مشکلشان در زمینه های اجتماعی،احساسی و عاطفی هستند دعوت میشود در صورت تمایل به آدرس(bibi20.persianblog.com) مراجعه کنید. با آرزوی موفقیت و کامیابی(بی بی)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد