روز دهم به نام خدا

توی یکی از همین خونه ها همین نزدیکی ها دل یکی آتیش گرفته.از روی بوم هم که نیگا کنین می بینین که از توی پنجره ی یکی از همین خونه ها آتیش می ریزه بیرون.دل یکی آتیش گرفته.تو اومدی اما کمی دیر.از ته یه خیابون دراز مث یه سایه ی نگرانی.کمی دیر اومدی اما حسابی تجلی کردی و دل یکی رو آتیش زدی.به من می گن چیزی نگو.نباید هم بگم اما دل یکی داره آتیش می گیره.دل یکی ابنجا داره خاکستر می شه.کمی دیر اومدی اما یه راست رفتی سر وقت دل یکیو دست کردی تو سینه ش و دلش رو آوردی بیرون و انداختی تو آتیش و بعد گذاشتی ش سر جاش.واسه همینه که دل یکی داره آتیش گرفته و داره خاکستر می شه.یکی داره تو چشات غرق می شه. یکی لای انگشتات داره گم می شه.یکی داره گر می گیره.دل یکی آتیش گرفته. یه نفر یه چیکه آب بریزه رو دلش خنک شه.میون این همه خونه که خفه خون گرفته ن یه خونه هستکه دل یکی داره توش خاکستر می شه.یکی هوس کرده بپره تو دستات و خودش رو غرق کنه.

یکی می خواد نگات کنه. نه می خواد بشنفتت.می خواد بپره تو صدات.یکی می خواد ورت داره و ببردت اون بالا وبذارتت رو کوه و بعد بدوه تا ته دره و از اون جا نگات کنه.یکی می ترسه از نزدیک تماشات کنه.یکی می خواد تو چشات شنا کنه .

یکی اینجا سردشه.یکی همش شده زمستون.یکی بغض گیر کرده تو گلوش و داره خفه می شه.وقتی حرف می زدی یکی نه به چیزایی که می گفتی که به صدات به محض صدات گوش می داد.یکی محو شده توصدات.یکی دل تنگه.توی یکی از همین خونه ها همین نزدیکی ها دل یکی آتیش گرفته.کسی یک چیکه آب بریزه رو دلش شاید خنک شه.

ابی عادت

توی راه عاشقی فرصت تردیدی نیست
میدونی تو قلب من نقطه ی تزویری نیست
گریه ی شبونه رو جز تو که تسکینی نیست
مثل این شکسته دل هیچ دل غمگینی نیست
تو چه دیدی که بریدی تو ز هم پاشیدی
تو چه بیهوده ز من رنجیدی
به چه جرمی چه گناهی تو منو سوزوندی
غم عالم به دلم کوبوندی
به تو نفرین دل عاشق دل زار
تو منو غرق خجالت کردی
منه آزاده ی مغرور و ببین
تو چطور بنده ی عادت کردی
به تو نفرین دل عاشق دل زار
تو منو غرق خجالت کردی
منه آزاده ی مغرور و ببین
تو چطور بنده ی عادت کردی
تو چه دیدی که بریدی تو ز هم پاشیدی
تو چه بیهوده ز من رنجیدی
به چه جرمی چه گناهی تو منو سوزوندی
غم عالم به دلم کوبوندی
توی راه عاشقی فرصت تردیدی نیست
میدونی تو قلب من نقطه ی تزویری نیست
گریه ی شبونه رو جز تو که تسکینی نیست
مثل این شکسته دل هیچ دل غمگینی نیست
تو چه دیدی که بریدی تو ز هم پاشیدی
تو چه بیهوده ز من رنجیدی
به چه جرمی چه گناهی تو منو سوزوندی
غم عالم به دلم کوبوندی
به تو نفرین دل عاشق دل زار
تو منو غرق خجالت کردی
منه آزاده ی مغرور و ببین
تو چطور بنده ی عادت کردی
به تو نفرین دل عاشق دل زار
تو منو غرق خجالت کردی
منه آزاده ی مغرور و ببین
تو چطور بنده ی عادت کردی
تو چه دیدی که بریدی تو ز هم پاشیدی
تو چه بیهوده ز من رنجیدی
به چه جرمی چه گناهی تو منو سوزوندی
غم عالم به دلم کوبوندی
به چه جرمی چه گناهی تو منو سوزوندی
غم عالم به دلم کوبوندی
به چه جرمی چه گناهی تو منو سوزوندی
غم عالم به دلم کوبوندی

نظرات 5 + ارسال نظر
سبا یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:58 ب.ظ http://roshantab.persianblog.com

حسابی دچار این جناب مستور شدی ها!!پستچی راس میگه آدم باید هرکاری را تا آخرش برود! فساد هم باید درست و حسابی باشد!حالا در مورد شما دچار شدن هم باید درست و حسابی باشد!!

شیرین یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 05:34 ب.ظ

جناب تو هم با این تایپ کردنت!کمی تا قسمتی جا به جاس!

هیچ یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:21 ب.ظ

منم دلم داره آتیش میگیره...دارم میسوزم...ای کاش یکی میتونست دل من رو هم یه نگاهی بهش بکنه!! آب خنک نمیخوام روش بریزه! فقط نگاه...

هیچ چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:12 ب.ظ

وبلاگ جدید مبارک!
مشکل مدرسه حل شد؟

نازی جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:47 ب.ظ

شیرین جان به توربطی نداره که قسمت هاش جابه جاس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد